سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زمزمه نسیم


   روز بود و روشنایی، در برابر نگاههای خیره که تا درون را می کاوند نقابی به صورت می زد، می خواست آن دیگری را که حتی خودش نمی شناخت، حتی با خودش غریبه بود به نمایش بگذارد، لبخند می زد، لبخندی به تلخی گریه، دست هایش را در هم می پیچید تا مبادا لرزش دستانش راز دلش را فاش کند، پاهایش را محکم روی زمین فشار می داد تا قامتش را صاف نگه دارد که مبادا کمر خمیده از ناجوانمردی روزگار نمایان شود، چه تظاهر سختی و چه نمایش تلخی!!

   شب بود و تاریکی، از نگاههای خیره خبری نبود، خودش بود و تنهایی، آسمان بود و ابر بود و باران، دیگر پاهایش نمی توانست بار سنگین دلش را تاب بیاورد، دیگر داشت فرو می ریخت، دستهایش دیگر به هم نمی پیچید، دستهایش نوازشگر چشمانش بود تا باران چشمانش را از روی زمین گونه هایش پاک کند، اما انگار دستهای لرزانش از این کار هم ناتوان بود یا نه، شاید باران چشمانش تند و شدید می بارید، مثل رگباری که به دشت بزند و بشوید زمین را، یا شاید ابرهای دلش پر بود که بی محابا می بارید.

   خاصیت شب است دیگر، هر چقدر روز تلاش کرده بود پشت نقاب یک لبخند تلخ، زنی قوی را به نمایش بگذارد شب ناتوان از بازی روز خمیده در گوشه ای نشسته بود، این خودش بود، خود تنهای زخم خورده از روزگارش، خودش را که می شناخت. شب همه چیز یکهو آوار شد روی سرش، تنهایی، دلتنگی، غم و رنج، و امان از این شب که زخم دلش سر باز کرد.

  می گویند شب رازهای نهفته در خود دارد، اما نه، شب رازهای نهفته را آشکار می کند، در سکوت شب هیاهویی به پاست، گوشهایی لازم است تا رازهای شب را بشنود، در شب چشم ها دروغ نمی گویند، در شب زبان دروغ نمی گوید، شب خود نقاب است و نقاب ها را می اندازد، خاصیت شب است دیگر.

  شب بود و تاریکی و کم آورده بود در برابر هجوم بی محابای غم ها، و نجوای شبانه اش با ماه و ستاره آغاز شده بود. شاید راز رنگ پریده ی ماه و ستاره هم از فاش شدن رازهای نهان است.  شب آمد و او کوله باری از دردهایش را از روی دوش برداشت، دل شکسته ی نیم بندش را در دست گرفت، بر زخم های دلش گریست تا شاید گرمی اشکهایش زخمهای دلش را مرهم شود، بغض فروخورده اش فریاد ی بی صدا شد و در طلوع سپیده بود که آرام گرفت. روز از نو آغاز می شد و او نقابش را دوباره به صورت می زد و لبخندی کج بر لبانش می نشاند تا خود بیگانه از خودش را در صحنه ی زندگی به نمایش بگذارد.

 





لیلا ::: سه شنبه 98/7/23::: ساعت 2:41 عصر


>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 134
بازدید دیروز: 315
کل بازدید :346601
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
>>فهرست موضوعی یادداشت ها<<<
شعر کوتاه[2] . شمع و پروانه . عدالت. ظلم. گنجینه. علی. منجی . عشق. جنون. لیلا. مجنون. ابراهیم. حسین. کربلا . عشق. یوسف. زلیخا . فدای سرت. مشکلات. حسرت. سنگ. ترس . فراز. فرود. نیکی. پاداش . فیثاغورث، فلک؛ چرخ و فلک . قران. ایوب. صبر . قیاس اقترانی . گنجشک. سرما. عهد بوق. مدرسه. . مادر . مهر. کین. عصر زرین. امپدوکلس. یونان. منجی . نگاه. درد. دل. زخم. . نیلوفر، مرداب، لاله، رز کویر . یاس. امید. انگیزه . کلافگی. کلاف. گره. بلاتکلیفی . کوزه، دخترک. باد. آب . آب، روشنایی، خواب. رفتن . آخرین ایستگاه، قطار، تنهایی. . آرزو. حسرت. فرصت. نقش. . ام البنین . امید، رویا، شیرین، فرهاد، لیلا، مجنون . انسان. هابز. ارسطو. امام ساجدین. خلیفه الله. . بابا نان داد . بهار، تابستان، پاییز، زمستان، درخت. . تردید. نیمه تاریک. معلق ماندن . ترس. خقیقت. ضرب المثل. عیب . تناسخ. هند. کره. انتقال. یونوسوس. زئوس. پرسه فونه . تو را دوست دارم . جاذبه زمین . خانه، دل، ویرانه، رفتن . دروغ؛ زمین، اسمان، کوه، رود . دلتنگی. کوچه . کوله بار. بن بست . دوستی دختر و پسر. تاریخ. ازدواج . رمان. ایرانی. اینترنتی. دوستی . روزگار، شادی، غم.سوگ . زندگی. رنج. درد جاودانگی. ناکامی. . زندگی. کتاب. قران. . ساده. رمان. کوری. ساراماگو. . سارتر. جهان. نیمه گمشده . سایه، ماه، ستاره، باران . سردرگمی، گیجی، کلافگی . شعر عاشقانه . شعر ناب .
 
 
 
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<